دلتنگی ناعلاج ...

دلتنگی ناعلاج ...

دلم برای خودم تنگ شده است ... برای روزهایی که دخترکی بی غم و شاد این طرف و آنطرف میدویدم ... نه نگران چیزی بودم و نه نگران کسی ... و نه حتی میدانستم که غم و آشفتگی چگونه نوشته میشود ... دلم برای خود سابقم تنگ شده است ... دلم تنگ روزهایی ست که تنها نگرانی ام این بود که زود بزرگ شوم .... و اکنون که بزرگ شده ام دلتنگ روزهای شیرین و بی دغدغه کودکیم .... چقدر دلگیر است دلتنگ بودن برای چیزی یا برای کسی که هیچ امیدی به رفع دلتنگی نیست شاید بهتر باشد بگوییم دلتنگی ها ناعلاج .... 3 سال است دلتنگی ناعلاج دارم هر بار به گونه ای و از نوعی  .... خسته هستم ازاین دلتنگی های ناتمام ازاین حال بد تمام نشدنی از این آشفتگی های نا تمام ... همیشه ارزو داشتم کاش میتوانستم مثل پرنده ها همین که اوضاع برایم ناخوشایند شد پرواز کنم و بروم به جایی دور و دور و دور که هیچکس حتی مرا نشناسد ... ولی چه سود که اینها همه تنها باقی مانده تخیلات و خیال بافی های کودکی ام است که هیچگاه به حقیقت مبدل نمیشود تنها مثل بعضی از خواسته که میماند گوشه دل و هیچگاه حقیقی نمیشود رویاهای باقی مانده از دوران کودکی من هم تنها در گوشه ی ذهنم جا خوش میکند و گه گاهی عجیب ازارم میدهد ....  این روزها بیشترین نیازم رفتن به جایی دور از هرگونه اشناست رفتن و فرار کردن از کسانی که میشناسم دلم یک جای دنج میخواهد که بتوانم به اسانی به اغوشی مطمئن پناه ببرم و دلی سیر گریه کنم که مگر اندکی کاسته شود از دردهای این دل ناارام وبی قرار ولی چه سود ؟ چه سود که همیشه وقتی به اوج امید رسیدم از همان اوج سقوط کردم به قعر نا امیدی هرگاه به چیزی از ته ته ته دل دلبستم به همان عمیقی شکستم و هرگاه به کسی با تمام وجود اعتماد کردم بعدازمدتی با تمام وجود واژه ی اعتماد را انکار کردم .... به راستی که چه دردناک است وجود دردهایی انباشته در گوشه دل غمگینی که باید همان جا بماند و جم نخورد که نکند روزی بشود نقطه ضعف نکند روزی بشود سوال .... چه دنیای غمگینی ست هرکس به نحوی دلش ازرده است و ازرده تر از همه دلی ست که عادت کرده است به شکستن اصلا اگر نشکند و نلرزد و سوزش قلب حس نکند برایش غیر عادی ست ... چه فایده که هرچه هم نوشت بازهم دلت خالی نمیشود این نوشته ها هم مثل همه نوشته ها چندروزی خوانده میشود و سپس در اغوش گردو خاک زمان جان میسپارد درست مثل ادمها و حرفها ولی ای کاش غم ها و زخم هایی که به روحت و دلت زده میشود  هم روزی به خاک سپرده میشدکه حتی اگر زمان هم بگذرد بازهم ردپایی بر روحت باقی میماند ...شاید همینقدر گفتن برای امشب کافی باشد که هرچه هم بگویم بازهم پایانی درکارنیست .... کاش زندگی و زنده بودن و زنده ماندن کمی اسانتر بود فقط کمی اسانتر و کاش هیچ دلتنگی ناعلاجی وجود نداشت ...



نظرات شما عزیزان:

*:*
ساعت2:36---27 آذر 1396
دل تنگ کودکی ام هستم فقط دلم می خواد برگردم به عقب همین . افسوس که نمیشه افسوس .


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






♥ یک شنبه 26 آذر 1396برچسب:, ساعت 22:28 توسط Reihaneh